خاطره ای از خلبان شهید حسین طیار زاده
به قلم علی اکبر دامغانی
خاطرم هست بچه بودیم؛ من و هوشنگ و محمدرضا و جواد همراه با آقای حسین طیارزاده همبازی بودیم. چند تا لوله آب شماره 2 به اندازه لوله تفنگ که آن زمان دیده بودیم و مقداری نوار دوچرخه و نیز تکه های تخته را به هم متصل می کردیم و شکل تفنگ می شد، در زمین های ریگ آباد که الان به نام خیابان میرزاآقاخان است، بازی می کردیم. مقدار زیادی هم در این زمین ها نیمه آجر بود که توسط آنها هم یک پاسگاه می ساختیم و پرچم ایران را هم بالای آن نصب می کردیم. دو سه تا سنگر هم دور و بر پاسگاه می ساختیم و چند تا از ما به عنوان سرباز ایرانی و سه چهار نفر هم که نامشان را فراموش کردم به عنوان سرباز خارجی مشغول بازی می شدیم و مقرر شده بود که سربازان خارجی شب حمله کنند و پاسگاه و تفنگ ها را از ما بگیرند. تعدادی هم گوی زمینی به اصطلاح امروز، «ترقه» درست کردیم و پس از تقسیم بین دو تیم بنا بود به هم پرتاب کنیم که کار خطرناکی بود. حسین طیارزاده طرف ما آمد و از نیروهای ما شد. ما به او می گفتیم طیاره، طیاره و او هم شکل و ادای طیاره را درمی آورد. دست های خودش را باز می کرد و صدای هواپیما را هم تقلید می کرد. می گفت بچه ها چون من نقش طیاره را بازی می کنم اسلحه لازم ندارم و شما را پشتیبانی می کنم. سرانجام به اصطلاح جنگ شروع شد و دشمن حمله کرد و ما ترقه ها را به طرف هم پرتاب می کردیم. صدای بلندی هم می دادند. در این بین هم حسین طیارزاده مثل همان طیاره از بین این ترقه ها عبور می کرد. ما جدی جدی می گفتیم حسین نرو، برگرد. بچه ها گوی زمینی نیندازید. اما گوش هیچ کدام بدهکار نبود. خلاصه ما پیروز شدیم و دیدیم که حسین طیارزاده هم پرچم ایران به دست گرفته و به طرف ما می آید. حسین علاقه ی خاصی به پرواز داشت و خیلی دلش می خواست سوار هواپیما شود. سرانجام بعد از سالها به آرزوی خود رسید و پس از اتمام درس و اتمام دانشگاه، خلبان نیروی هوایی شد و در جنگ هم شرکت کرد که در عملیات رزمی هوایی در سال 63 در سن 26 سالگی با رشادت بسیار زیاد به درجه رفیع شهادت نائل گشت. روحش شاد و یادش گرامی باد.
|